سفارش تبلیغ
صبا ویژن

با سلام ... ورود شمارا به وبلاگ نشانه خوش آمد میگویم ... این خاکا شمیم سیب حرم داره ، دیگه دل من چی کم داره حالا که با شهداست ، راهی که شروع میشه از کنارشون ، ایشالا تو سایه سارشون مسیر وصل خداست...

بلد نیستم شعر بگویم.چرا که شعرا هنرمندند.
اما دلم می خواهد چیزی بنویسم اسمش را هرچه می خواهید بگذارید.
هنوز شیطنت های کودکانه ام را رها نکرده بودم که عازم سفر شدم.
آن روز ها خدا هم هنوز از من انتظار نمازه و روزه نداشت اما دستم را گرفت.
بدون گذراندن دوران ابتدائی ،راهنمائی و دبیرستان وارد دانشگاه شدم.
هنوز الفبای عاشقی را نمی دانستم اما عاشقان را دیدم و راه و رسم عشقبازی را.
هنوز دل خوش تولد ها بودم که طوفانی شد،گرد باد،رعد وبرق،باران گلوله بود که می بارید.
عجیب بود زمستان زودتر ازپاییز آمده بود.
و بعد از آرامش طوفان بود که برگ ریزان را دیدم.
رهایم کنید ،بگذارید فریاد کنم،چرا باید شاعرانه بنویسم؟!
چرا نباید بی پرده از دو تکه شدن پیکر شهید محمد رضا قربانی بگویم؟!
چرا نباید بگویم دست قطع شده سید محسن مظلوم را دیدم؟!
چرا نباید پای قطع شده کیوانداریان را ......؟!
سر متلاشی شده محمد پناهی را...؟!
چرا امروز مرا آرام می خواهید؟
چرا امروز مرا نرمال می طلبید؟
آی بندگان خدا من آتش گرفته ام.
سوخته ام ،جزغاله شده ام ،دیگر نمک به زخم دلم نپاشید .
 بگذارید این نیمه جان آرام جان دهد.

                                                                           نوشته شده :کنار مقتل الشهدای اروند.




[ جمعه 86/11/19 ] [ 12:48 عصر ] [ محمد احمدیان ]

نظر