• وبلاگ : نشانه
  • يادداشت : يه ترکش قديمي
  • نظرات : 10 خصوصي ، 52 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     


    خيلي خسه بودم؛تازه از مسافرت برگشته بودم.

    نگاهم خورد به بنري که اسم شما روش نوشته شده بود:

    آقاي احمديان...شهداي گمنام دانشگاه علوم پزشکي کاشان...دوشنبه...ساعت19

    ديگه نفهميدم...ولي مث نماز بهم واجب شده بود خودمو به مراسم برسونم.آقاي احمديان بيان کاشون ومن توخونه بمونم؟!!

    وقتي مراسم تموم شد تازه فهميدم بخدا چن روزي بود يادشون نبودم؛بخدا توي دنياي اطرافم غرق شده بودم؛بخدا خودشون خواسن بيام؛اينوباتمام وجود حس ميکردم...اصلا اگه اون شب نميومدم معلوم نبود ديگه کارم به کجا کشيده ميشد...

    هيچوقت نگاهي رو که به زندگيم دارن با تمام تمام دنيا عوض نميکنم.

    خيلي التماس دعا