تو را ديدم، آن زمان كه با مشك خونين و پيكر بي دست بر سجاده عشق، بر فرات خون ، نماز عشق خواندي...
تو را ديدم، آن زمان كه وضوي خون گرفته و بر اروند عشق نرد شهادت باختي..
تو را ديدم، آن زمان كه با چفيه خون، بر خاك ترسيم عشق كردي...تو را ديدم، آن زمان كه مظلومانه، پيكر مثله نموده و دست را به پيشگاه قمر منير هديه كرده و بر آستان عشق بوسه زدي....تو را ديدم، ديدمت و خون گريستم، آن زمان كه در بي پناهيام ملجام بوده و امروز، ميجويمت سخت...... و نميابمت...