سفارش تبلیغ
صبا ویژن

با سلام ... ورود شمارا به وبلاگ نشانه خوش آمد میگویم ... این خاکا شمیم سیب حرم داره ، دیگه دل من چی کم داره حالا که با شهداست ، راهی که شروع میشه از کنارشون ، ایشالا تو سایه سارشون مسیر وصل خداست...

بیت الاحزان

 

هر کجا بودم خودم رو می رسوندم خرمشهر،جاده ساحلی به طرف محل تلاقی کارون و اروند ،
انگار آخر دنیا بود،یه ساختمان خرابه ،
با احتیاط باید ازش بالا می رفتم،یه خانواده فقیر هم اونجا زندگی می کردند که همیشه بهشون حسادت می کردم،
یه بار بهشون گفتم :خوش به حالتون ،
یکی از اونها گفت چی می گی ؟نه درب داریم نه پنجره ،
گفتم تازه خوبه نفستون نمی گیره!
من هروقت دلم می گیره می آم اینجا !
هروقت نفسم بالا نمی آد می آم اینجا!
هر وقت چشمام بهونه می گیره می آم اینجا!
هر وقت دستم به کار نمی ره می آم اینجا!
هر وقت پاهام دیگه توان حرکت نداره می آم اینجا!
هوای دلم بارانی بارنی بود ،رعد و برق می زد در حد مرگ!
دنیا گذاشته بود دنبالم ،شاید هم من به دنبال دنیا، چه فرقی می کنه هر چه بود حکایت زمین گیر شدن بود!
خودم رو رسوندم خرمشهر،آخر جاده ساحلی ،اما .....!!!
کجاست جایی برای گریه!
از بالای ساختمان خرابه، آباد ترین نقطه دنیا رو می شد دید ،اروند ،جزیره ام الرصاص ،ام البابی،بلجانیه،بوارین،....
قایق های آتش گرفته ،بچه های افتاده روی آب ،غواص های دخیل شده با تن به سیم خاردار،بدن های مانند پنجره فولاد سوراخ سوراخ شده.....!
دیگه از ساختمان خرابه خبری نیست،دیواری جلوت کشیده شده که سرخی آب اروند رو نبینی،ناچار سر به دیوار گذاشتم و بر شهادت آن بیت الاحزان خراب گریه کردم.
شاید بگید بابا خوابی چند ساله از اون ساختمان خبری نیست !
می دونم اما من هیچ وقت این قدر دلتنگ آنجا نبودم.
دلتنگ جای برای گریه!!!

 

                                                ******************************************
ترکش پست:
              *خیلی به هم ریخته ام ،فقط بگم خیلی برام دعا کنید.



[ شنبه 88/6/7 ] [ 3:33 صبح ] [ محمد احمدیان ]

نظر