• وبلاگ : نشانه
  • يادداشت : مونسم را به خاك سپردم
  • نظرات : 5 خصوصي ، 27 عمومي
  • تسبیح دیجیتال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <      1   2      
     

    با عرض سلام و ادب

    بنزيني بر آتش درونم بود.

    با حق

    [گل][قلب][گل] [گل][تحسين][گل][چشمک][گل] [گل] [چشمک][گل][لبخند] [گل]
    روشني است آتش درون شب و ز پس دودش طرحي از ويرانه هاي دور. گر به گوش آيد صدايي خشك: استخوان مرده مي لغزد درون گور. *** دير گاهي ماند اجاقم سرد و چراغم بي نصيب از نور. *** خواب دربان را به راهي برد. بي صدا آمد كسي از در، در سياهي آتشي افروخت. بي خبر اما كه نگاهي در تماشا سوخت. *** گر چه مي دانم كه چشمي راه دارد با فسون شب، ليك مي بينم ز روزن هاي خوابي خوش: آتشي روشن درون شب.

    سلام دادا

    خدا قوتت بده. الهي كه خودم تفحصت كنم.

    بسم الله الرحمن الرحيم

    سلام برادرم

    فقط آمده ام بگويم آن دست براي چه كسي بود و بروم . خيلي زحمت نمي دهم .

    به راستي شما كه با اروند و جريان وحشي اش مأنوس بوده اي چه طور صاحب آن دست را نشناختي ؟ از اروند مي پرسيدي حتما به شما مي گفت .اروند غريبه نيست .

    اما آن دست ، روزگاري براي كسي بود ، اما بعد از آن روز ها ديگر دست كسي نبود ، دست خدا بود ، دست خدا .او آن را فروخته بود و به همين دليل هم هرگز پس نگرفت .

    آدرسش هم در قرآن است :

    ان الله اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنةيقاتلون و يقتلون وعدا عليه حقا في التوراة و الانجيل و القرآن و من اوفي بعهده من الله فاستبشروا ببيعكم الذي بايعتم به و ذلك هو الفوز العظيم . 111 سوره توبه.

    در پناه مهربان عالم سربلند باشيد .

    بنام خدا

    سلام

    خاطره بسيار زيبا و قابل تاملي بود.

    اجر شما با آقا..

    نگفتي شهدا مربوط به كدام عمليات بود.

    موفق باشي
    التماس دعا

    سلام حاجي

    قديما طرف ما ميومدي

    انصافا اولي حقته. بابا تو اولي. بابا تکي. الکي نيست که. مي‌گن مي‌خواهي ببيني طرف چکارست ببين همسايه‌ش کيه؟ شوخي‌ کردم.

    يه سر به ما بزن چه وبلاگ چه پايين. البته پايين اومدي ياالله بگو.

    موفق باشي.

    + خانم ناظم 

    تو را ديدم، آن زمان كه با مشك خونين و پيكر بي دست بر سجاده عشق، بر فرات خون ، نماز عشق خواندي...

    تو را ديدم، آن زمان كه وضوي خون گرفته و بر اروند عشق نرد شهادت باختي..

    تو را ديدم، آن زمان كه با چفيه خون، بر خاك ترسيم عشق كردي...
    تو را ديدم، آن زمان كه مظلومانه، پيكر مثله نموده و دست را به پيشگاه قمر منير هديه كرده و بر آستان عشق بوسه زدي....
    تو را ديدم، ديدمت و خون گريستم، آن زمان كه در بي پناهيام ملجام بوده و امروز، ميجويمت سخت...... و نميابمت...

    بنام خدا
    سلام حاجي
    مثل هميشه زيبا بود و اينبار پر از دلتنگي !
    نمي دونم چرا با ديدن اين عكس و خواندن مطلب دلم تنگ شد !
    دلم خيلي هواي منطقه رو كرده ، خوشا بحالت حاجي كه هميشه اونجايي ، راستش بهت حسوديم مي شه !
    دنياي خوبي داري
    موفق باشي
    التماس دعا

    از من جدا مشو كه توام نور ديده‏اي
    آرام جان و مونس قلب رميده‌اي
    ...
    ياد يک دست ديگه‌ افتادم...

    ...
    اون دست متعلق به چه کسي بود آخر سر؟!
    ...
    عرفان يا تصوف؟!

     <      1   2