سلام
بعد از کلی اصرار حاجی قبول کرد از طرفش براتون بنویسم.
آخه هر وقت این چند ماهه کنارش نشستم و زبونش باز شد حرفایی می زد که در این سالها از زبونش نشنیده بودم
ازش سوال کردم حاج ممد بابا این ها چیه داری می گی؟
گفت جیگرم داره می سوزه....
داشتیم برنامه نود و اقای فردوسی پور رو می دیدیم دعوا بود سر پولهای میلیاردی...
اما حاجی چشماش گرد شده بود .قرمز و پر آب
جرات نکردم چیزی بپرسم
اما تا خبر مریضی و خوابیدن رو تخت بیمارستان یه فوتبالیست رو شنید بغض کرد
و گفت یعنی بچه های جنگ به اندازه یه بوقچی فوتبال ارزش ندارند که خبرهای فقر و بیماریشون رو پوشش بدن شاید یه آدم مومن بشنوه یه دعای براشون بکنه ...
دیگه هیچی نگفت فقط با انگشتش اشکاش رو پاک و گفت
خدایا جیگرم داره می سوزه.
[ دوشنبه 92/6/18 ] [ 12:21 عصر ] [ محمد احمدیان ]