سفارش تبلیغ
صبا ویژن

با سلام ... ورود شمارا به وبلاگ نشانه خوش آمد میگویم ... این خاکا شمیم سیب حرم داره ، دیگه دل من چی کم داره حالا که با شهداست ، راهی که شروع میشه از کنارشون ، ایشالا تو سایه سارشون مسیر وصل خداست...

 

ماه مبارک رمضان بود ، خیلی از بچه ها دنبال بودند مرخصی بگیرند برن خونه روزه هاشون رو بگیرن و به قول خودشون لذت سحری مامان و سفره افطار رو نمی شه با چیزی عوض کرد.می گفتن :یازده ماه زندگیمون مال شهدا این یک ماه رو کنار مامان می چسبیم به خدا.از شما چه پنهون آشپزهای ما هم برای فراری دادن این جماعت کم نمی گذاشتن ،اغلب برنجهای سحری ما برنج دودی بود و الخ.....!
از شلمچه رسیدم اهواز ،گفتن علی آقا و آقا مجید از فکه اومدن و باهاتون کار دارند .
الان تو اتاق اداریند.
رفتم سمت دفتر امور اداری همون دم درب صدای خنده های آقا مجید رو شنیدم ،چون پوتین پوشیده بودم وارد نشدم و از همون جا صداشون کردم،
اومدن اتاق ما، یعنی اتاق اطلاعات و عملیات .
کمی صحبت کرده بودیم که پرسیدم شما نمی خواین ماه رمضان رو برین خونه !
علی اقا مثه همیشه انداخت تو شوخی گفت:من به روزه خوری عادت کردم برم تهران شلاق می خورم ،از زمان جنگ ما با خدا رو این مورد توافق کردیم.
آقا مجید هم با خنده گفت :من دوست داشتم برم اما صاحبش(نگاه به علی آقا کرد) نمی گذاره می گه من تنها جهنم نمی رم .
کمی حرف زدیم که رسیدم به این جمله که بعضی ها اومدن گفتن صفای ماه رمضان به سفره افطاری و سحری مادره!
علی آقا خیلی جدی گفت :اما برا ما هیچ لذتی از اینکه یه پدر و مادر رو از انتظار بیرون بیاریم نیست
.
در این ماه پر فیض شهدا رو خاصه جستجوگران قبیله نور شهیدان علی محمودوند و مجید پازوکی رو فراموش نکنید.
در حق این حقیر در مونده هم دعا کنید شرمنده آنها نباشم.



[ جمعه 89/5/22 ] [ 3:15 صبح ] [ محمد احمدیان ]

نظر