چه کسی باور می کند:
من از آرامش گریزانم و به دنبال طوفانی که ویرانم کند،
من از سلامت تن در عذابم و به دنبال مرضی که بیمارم کند،
من از تعریف و تمجید عاشق طعنه هایم تا آزارم دهد،
من از جماعت تنهائیش را دوست دارم و با آن زیباترین روزهای زندگیم را نقش می کنم،
من به آنهائی دل خوش کرده ام که تنهایم گذاشتند و رفتند و هیچ سراغی هم از من نگرفتند،
وجودم ساکن سرزمینی شده که همه به چشم خرابه ها به آن نگاه می کنند و هیچ کس چمن های خاکی و سنگر های آسمان خراش و سوزش گرمای مطبوعش را درک نمی کند،
زیباترین هدیه های عالم را تیر و ترکش می دانم و به دنبالش هر کجا را بگوئی رفته ام،
زیباترین ترانه برایم آهنگ دلنشین انفجار و شلیک کالیبر تانک است ،چرا که در زیر بارش آن به راحتی خدا را می توان دید ،
چه کسی باور می کند با صفا ترین روز های زندگیم در سخترین لحظه ها گذاشت،
چه کسی باور می کند من به جای ندای ادعونی استجب لکم می دیم که خداوند با همه عظمتش بنده گانش را می خواند آنگونه که نمی دانستی کدام عاشق است و کدام معشوق،
دو باره سرم گرم شد و عهد شکنی کردم ،بگذار من هم آنها را فراموش کنم یا لا اقل خودم را به آن راه بزنم شاید در آن رضوان حسینی سری به دفتر پاره خاطرات بزم وصالشان بزنند یک بار دیگر آدرس ما را پیدا کنند و صله رحمی به جا اورند ....!
ای وای که چه خوش باورم!!!!
آن صفحه را باد معصیت و غفلت دنیایی من با خود برده است!!!!!!
[ جمعه 88/9/13 ] [ 11:41 عصر ] [ محمد احمدیان ]