سلام
نمی دونم چی بگم ،اصلا باید بگم یا نه،
چطوری بگم که به کسی برنخوره،
یه وقت کسی فکر نکنه قرار همه چیز اون سالهای خوش حماسه مال من و امثال من باشه،
یا به تعبیری نون اون روزها فقط تو سفره ما باشه،
اجازه بدید این طوری بگم:
*کاش رزمنده های ما از اون روز ها می گفتند.
*کاش فکر نمی کردند نوشتن یا گفتن اون خاطرات ریا می شه.
*کاش خود شهدا به دل یه عده ای می انداختند که حرف بزنند.
*کاش خود شهدا به حرف دل بچه های جنگ نمک می زدند تا از ترس اینکه شاید نشه حق مطلب رو ادا کرد روزه سکوت نمی گرفتند.
*و ای کاش .......................!
اما قصه پر غصه من اینه که:
*بنده خدا ندیده اما دلش میخواد از بچه های اون روزها بگه!(خوب اینکه بد نیست).
بگذار حرفم تموم بشه!
بله منم می دونم این یک حس مقدسه که آدم بخواد برای ترویج اون فرهنگ قلم بزنه.
پس ممد جون چه مرگته!
*بنده خدا نمی ره تحقیق کنه که اون چیزی که داره می نویسه راسته یا دروغ.
*تازه نمی نویسه که از فلان جا یا فلان کس دارم نقل می کنم ،یه جوری نوشته که نشناسیش می گه این بنده خدا از باز مونده های گردان حنظله،یا بچه ای حماسه مجنون و همسنگر حاج همت بوده.
*خدا به یه عده مردم هم خیر بده تا یکی می آد دو کلمه حرف قشنگ می زنه بهش نخ می بندند ،فکر می کنند شفا می ده.
*منم که ظرفیت ندارم دیگه آقا محسن رضایی و آقا رحیم صفوی می شند نیرو های تحت امر من.
*تازه کلی غصه می خورم که اون زمان نتونستم جانشین فرمانده کل قوا بشم تا تکلیف جنگ رو با سه صوت حل کنم.
ممد جون این پستت داره کیلوئی می شه ختم کلام رو بگو راحتمون کن.
شما رو به ارواح مقدس شهدا قسم اگه دین دارید از این فرهنگ دکان نان و نام نسازید،
ای ملت تو را خدا به امثال من که از جنگ می نویسند و می گویند جوری نگاه نکنید که ..........!
آقا به خدا یه روز اومده تو مقر تفحص مهمون بوده حالا شده پیر کار و می ره دو کوهه برا ملت خاطره می گه و داره چیز های میگه که به خدا آدم قسم می خوره دیگه حقیقت رو هم نگه.
راستی عکس هم داره اگه ناچار شم چند تا از عکس ها و گفته هاشون رو هم می نویسم.
اعتقاد من اینه امثال من یه تابلو پا در زمینیم که که به برکت خون شهدا فلشی رو ما حک شده ،دیده های آن روزهای جنگ یا تفحص مسیر را نشانه می روند شما را به حضرت زهرا این فلش که روحش نفس اسمونی شهداست نه من و امثال من را مخدوش نکنید.
[ چهارشنبه 86/11/3 ] [ 12:47 صبح ] [ محمد احمدیان ]