من و عبد الحسین. یکی سر گونی رو می گرفت، یکی هم با بیل توش خاک می ریخت.
حسین هم گونی ها رو رو هم می چید.
باصدای سوت خمپاره دراز کش می شدیم، بعد با خنده بلند می شدیم و ادامه کار...!
سنگر آماده شد.
چند تا الوار انداختیم رو سقف سنگر و چند تا پلیت هم رو الوارها.
قرار شد عبدالحسین وحسین کف سنگر رو فرش کنند و من برم دنبال لودر.
از سنگر خارج شدم، سمت چپم در فاصله حدود 2 کیلومتری لودر مشغول کار بود.
رفتم بهش بگم سنگر ما آماده ست و فقط خاک می خواد.
چند متر از سنگر فاصله گرفته بودم که صدای سوت خمپاره زمین گیرم کرد.
اولی منفجر نشد اما دومین گلوله دقیقا کنار همون به زمین نشست و ...!
تا ترکش ها تموم شد پا شدم پشت سرم رو نگاه کردم باورم نمی شد...
گلوله ها داخل سنگر ما شده بود!
پیکر حسین مستاجران و عبدالحسین هادیان رو از داخل سنگر بیرون کشیدیم.
و به خاطر اینکه در این بزم انتخاب نشده بودم اشک ریختم...
آری شهادت گلچین کردن پاکان روزگار بود.
[ سه شنبه 86/1/21 ] [ 4:56 عصر ] [ محمد احمدیان ]