سفارش تبلیغ
صبا ویژن

با سلام ... ورود شمارا به وبلاگ نشانه خوش آمد میگویم ... این خاکا شمیم سیب حرم داره ، دیگه دل من چی کم داره حالا که با شهداست ، راهی که شروع میشه از کنارشون ، ایشالا تو سایه سارشون مسیر وصل خداست...

 

 
شهید حسین بیدرام فرمانده دلاور گردان امام حسین از لشگر امام حسین علیه السلام

 خیلی خسته بودم، دنبال یه جای دنج و ساکت وآرام بودم تا سیر بخوابم. اکبر به اتفاق بی سیم چی ، و کمک بی سیم چی از یه طرف و پیک گروهان هم از یه طرف. شبها گشتن تو خط مقدم یه صفای داشت که فقط کسانی متوجه می شوندکه درک کرده باشند.
سنگر خالی شد، آرام ساکت ،همونی که می خواستم. کف سنگر با یه پتو فرش شده بود، گوشه سنگر هم یه کلمن آب خنک که تشنگیمو بر طرف کرد. تو طاقچه ای که با درب یه جعبه مهمات درست شده بود چند تا مهر، یک منتخب المفاتیح، یک قران، و چند تا کتاب جیبی سنگر، به دیوار سنگر هم  چند تا اسلحه کلاش که با طناب آویزون شده بود، و چند تا کوله پشتی داخل سنگر که لباس بچه ها داخلش بود.سرم رو گذاشتم رو یه پتو که مثه متکا تا شده بود؛ بیرون سنگر هر چند لحظه یکبار صدای انفجاری شنیده می شد و شده بود لالایی ِ خوابم!

نمی دونم چقدر خوابیده بودم که گرمی یه دست رو رو سرم احساس کردم که داشت نوازشم می کرد. نمی دونستم باید بخوابم یا بیدار بشم، با سختی چشمم رو باز کردم چهره ملکوتی حسین رو دیدم که بالای سرم نشسته بود،یه لبخند رو لبش، گفت:لااقل پوتین هاتو در می آوردی.
گفتم: خیلی خسته بودم
گفت :پاشو عید شده ،ماه رمضان هم تموم شد،حیفه این لحظات رو خواب بمونی!
گذشت.....
حدود ساعت 12 شب بعد از ساعتها انتظار پیکر مطهرش رو از آب بیرون کشیدیم ،وقتی تو نور ماه چشماش رو دیدم که بسته است با گریه بهش گفتم :حسین اون طرف فرامو شم نکن!
امروز عجیب خسته ام!
امروزعجیب دلتنگ اون سنگرم!
امروز عجیب دلتنگ اون نوازش حسینم!
امروز عجیب دلتنگ عید فطر جبهه هام!
امروز هم می گویم حسین جان عیدت مبارک اون طرف فراموشم نکن.

                                          **********************************

ترکش پست:
*اول از بچه های با صفای معبر خیلی شرمنده ام! نیازی هم به دلیل نداره.
*از همه کسانیکه تو این مدت غیبت ما به سنگرم سر زدند و نتونستم انجام وظیفه کنم، هم!
*اما چرا...؟!! :

تلفن منزل ما توسط عوامل استکبار جهانی (مخابرات!!!) یک طرفه شده بود و ارتباط من رو با جهان اسلام قطع کرده بود! بعید می دونم به عدم پرداخت قبض اون ربطی داشته باشه!!!
*توطئه استکبار به اینجا ختم نشد سیم کارت موبایلم تو کرمانشاه به طور مرموزی سوخت تا رسما بایکوت بشم!
این مدت هم سرم خیلی شلوغ بود:
1_توفیق پابوسی سلطان عشق و صفا آقام علی ابن موسی الرضاعلیه السلام بعد از مدتهاو شرکت تو محفل نورانی بچه های فریمان.
2_پرواز از شرق به غرب کشور و توفیق حضور تو محفل بچه های عاشورائی کرمانشاه، (راستی نمردم و بیستون رو دیدم)انصافا استان بسیار زیبائیست. (البته اصفهان نمی شه)
3_دانشگاه اصفهان میزبان پنج شهید گمنام شد تا دانشجویان این دانشگاه در پرتو نورانیت حرم شهدا درس بخوانند .
(زیارت کبوتران حرم بعد از پابوسی آقام امام رضا علیه السلام حسابی چسبید)  
اما نکته مهم :
بهم زنگ زد ،گفت: ممد کجائی؟
گفتم :تو حرم امام رضا.
چون سحر بود فقط التماس دعا گفت و زود قطع کرد.
فردای اون زنگ زد گفت:محمد یادم رفت بهت بگم زعفران یادت نره.
گفتم مگه کرمانشاه زعفران داره!!!؟
گفت:مگه کجائی؟
گفتم:کرمانشاه!
گفت حالت خوبه؟ من رو سر کار گذاشتی؟ 



[ جمعه 86/7/20 ] [ 1:19 صبح ] [ محمد احمدیان ]

نظر