سفارش تبلیغ
صبا ویژن

با سلام ... ورود شمارا به وبلاگ نشانه خوش آمد میگویم ... این خاکا شمیم سیب حرم داره ، دیگه دل من چی کم داره حالا که با شهداست ، راهی که شروع میشه از کنارشون ، ایشالا تو سایه سارشون مسیر وصل خداست...

 

 
 یادمه قبل از عملیات صاحب الزمان(تکمیلی عملیات والفجر 8) تو کارخانه نمک، برای زیارت آقای وجودم امام رضا علیه السلام عازم مشهد شدیم. قرار شد تو مسیر دیداری هم با چند تن از مسئولین نظام داشته یاشیم.
اون موقع آقای هاشمی رئیس مجلس بود. رفتیم مجلس دیدنش. بعد از سخنرانی، ازش خواهش کردیم (چون دیدار حضرت امام تو برنامه نبود) هماهنگ کنند خدمت آقا برسیم. تمام دیدار های امام لغو شده بود. تعدادی از بچه ها از اینکه چنین درخواستی رو کرده بودند ناراحت بودند.می گفتند حتما امام کسالت داشته که ملاقات هاشون لغو شده و ما باعث آزار امام می شیم .اما با این حال معلوم نبود که دیگه بشه امام رو ببینیم.
 آقای هاشمی گفتند من با دفتر امام تماس می گیرم اگه قبول کردند خبرتون می کنم.
ما تو محوطه مجلس منتظر موندیم. هیچ وقت اون لحظات رو فراموش نمی کنم. همه ذکر می گفتند، ختم صلوات و... هر کی یه نذری کرده بود که جور بشه.
نمی دونم چقدر طول کشید، اما می دونم برای ما یک عمر بود. اقای هاشمی با لبی خندان از پشت یک پنجره ظاهر شد. همه دیونه وار به سمت ایشون دویدیم. همه منتظر بودند اما من از لب خندون اقای هاشمی فهمیدم حل شد.
فریاد صلوات بچه ها، تو صدای گریه هاشون گم شد. همدیگه رو بغل می کردیم. همه میخِ حالِ ما شده بودند! بعضی ها هم به حال و روزمون می خندیدند!
هر کی یه چیز می گفت. یکی می گفت: من کاری به کسی ندارم سرمو می زارم رو زانوش! یکی می گفت :من یه چیز ازش می گیرم تا هنگام مرگم تو کفنم بذارند.نمی تونم بگم چی شد...به خدا الان که دارم می نویسم اشکم سرازیر شده... .
تا به خودمون اومدیم دیدیم آقا رفته و بچه ها مثل بچه های کوچولو رو زمین پهن شده وگریه می کردند. هنوز بوی عطر دست های امام رو لب ها مون بود. دلمون نمی اومد صورتهای پراز اشک رو بشوییم چون بوی امام رو می داد.
...
طولی نکشید... از اون یازده نفر، 2نفر بیشتر نمونده بودند! امام هم چهاردهم خرداد به اونها پیوست.
یادشون بخیر


[ پنج شنبه 86/3/10 ] [ 10:52 عصر ] [ محمد احمدیان ]

نظر