تو عملیات بدر، نزدیک جاده خندق، عراقی ها وقتی مقاومت جانانه بچه ها رو دیدند، سمت بچه های لشکر نصر با شیمیایی نامردی رو تمام کردند. مقاومت بچه ها شکسته شد.
ستون تانک بود که از رو جاده خندق به سمت پشت سر ما حرکت کرد، از بالای سر هواپیماهای به تعبیر ما غار غاری که شبیه هواپیما های سم پاشی بود بچه ها رو با کالیبر و راکت هدف قرار می دادند. پشت سر 40 کیلومتر آب هور. از روی جاده مقابل هم خودرو های عراقی با نیرو های پیاده داشتند به ما نزدیک می شدند، صدای شلیک اسلحه های سبک وسنگین گوش فلک رو کر می کرد. نا چار شدیم کمی از جاده خندق فاصله بگیریم. تو مسیر برگشت پیکر مطهر شهیدان محسن یادگاری ،کتابی ،عطریان ، ابراهیمیان و ده ها شهید که خیلی هاشون رو نمی شناختم و بیشتر بچه های مشهد بودند دیونه ام کرده بود. به اتفاق شهید عابدینی زاده و شهید رضا انوری کنار جاده یه سنگر پیدا کردیم. دیگه وضعیت قابل وصف نبود.
یه رادیوی کوچیک همراه یکی از شهدا بود برداشتم روشنش کردم. ساعت حدود 10 صبح بود که رادیو، برنامه خردسالان داشت. صدای خانمی در حال پخش بود که به جای قورباغه صحبت می کرد!!! هیچ حرفی از عملیات نبود!
تانک های عراقی با گلوله های مستقیم سنگر های انفرادی رو هدف قرار می دادند، رادیو همچنان برنامه خردسالان داشت! با شلیک هر گلوله مستقیم تو آسمون شاهد تکه های عزیزی بودیم، اما رادیو همچنان «خاله قورباغه» رو پخش می کرد! با همه نفرتم رادیو رو به دیوار سنگر کوبیدم و فریاد کشیدم: بابا بگو دارند بچه های این آب وخاک رو تیکه تیکه می کنند و شما در حال...؟!
...
وامروز وقتی زائران مناطق عملیاتی رو می بینم، احساس می کنم صدای اون روزم به گوششون رسید!
[ سه شنبه 86/3/1 ] [ 1:57 صبح ] [ محمد احمدیان ]