کودکی سوخت در آتش به فغان ،هیچ نگفت
مادری ساخت به اندوه نهان ،هیچ نگفت
پدر پیر شهیدی که به عشق ایمان داشت
سوخت از داغ پسرهای جوان ،هیچ نگفت
دختر کوچک همسایه ما پر زد و رفت
دل آیینه شکست و کس از آن هیچ نگفت
وقتی از شش جهت آوار تبر می بارید
مردی از حنجر نامرد جهان هیچ نگفت
وطنم زخمی شمشیر دو صد حادثه گشت
باز با این همه چون شیر ژیان هیچ نگفت
خاک خوبم، وطنم، در گذر از آتش و دود
آب شد ،آب ولی از غم نان هیچ نگفت
شبی از خویشتنم خواستم آیینه چه گفت؟
پاسخش باز همان بود ، همان هیچ نگفت
می توان گوشه ای از داغ مرا شرح نداد
ولی از این همه هر گز نتوان هیچ نگفت!
ناصر فیض
[ سه شنبه 86/2/25 ] [ 9:26 صبح ] [ محمد احمدیان ]