گر چه شمعي و از سوختن نپرهيزي
نبينمت كه غريبانه اشك مي ريزي
هنوز غصه ي خود را به خنده پنهان كن
بخند گر چه تو با خنده هم غم انگيزي
خزان كجا تو كجا تك درخت من بايد
كه برگ ريخته بر شاخه ها بياويزي