سفارش تبلیغ
صبا ویژن

با سلام ... ورود شمارا به وبلاگ نشانه خوش آمد میگویم ... این خاکا شمیم سیب حرم داره ، دیگه دل من چی کم داره حالا که با شهداست ، راهی که شروع میشه از کنارشون ، ایشالا تو سایه سارشون مسیر وصل خداست...

امروز سخن از گرمی هوا بود.
او می گفت:گرمی هوا بی سابقه است.
من گفتم :گرمای کشنده عملیات بیت المقدس ? رو چشیدی؟
او می گفت: هوا وحشتناک شرجیه.
من گفتم :تو حمام خون عملیات کربلای ? سه مرتبه لباس عوض کردم.
او پرسید :یعنی ?بار زخمی شدی؟
من گفتم: هزار بار مُردم اما حلاوت زخم رو نچشیدم.
او گفت: چرا امروز اینقدر پرت وپلا جواب می دی؟
من گفتم: مدتهاست اینگونه پرت وپلام.
او می گفت و من گفتم... درحین این بگو مگو چشمم به عکس شهید
محمودوند افتاد که سرش رو از پشت نیزارها بیرون آورده بود و می خندید
گریه ام گرفت.
او گفت: چرا گریه می کنی ؟
من گفتم :چون او می خندد.
او نگاهی به من کرد و نگاهی به عکس علی آقا و دیگر هیچ نگفت.
گمانم فاصله ها را دریافت!

[ دوشنبه 86/1/27 ] [ 3:20 عصر ] [ محمد احمدیان ]

نظر