سفارش تبلیغ
صبا ویژن

با سلام ... ورود شمارا به وبلاگ نشانه خوش آمد میگویم ... این خاکا شمیم سیب حرم داره ، دیگه دل من چی کم داره حالا که با شهداست ، راهی که شروع میشه از کنارشون ، ایشالا تو سایه سارشون مسیر وصل خداست...

aa

در عملیات کربلای 4 قرار بود ما( گردان امام حسین علیه السلام)بعد از غواص ها وارد جزیره بلجانیه بشیم اما شرایط جوری شد که امکان نداشت و ما ناچار وارد جزیره ام الرصاص شدیم و تصمیم گرفتیم بعد ازپاکسازی جزیره ام الرصاص به سمت جزیره ام البابی حرکت کرده و از اونجا وارد جزیره بلجانیه بشیم !یعنی باید دو تا جزیره دیگه رو هم به ناچار به ماموریت خودمون اضافه می کردیم از قایق 11 نفره ما فقط سه نفر زنده مونده بودیم وارد جزیره شدیم بلافاصله مسیرمون رو به سمت چپ انتخاب کردیم و شروع به پاکسازی سنگر های عراقی و حرکت به سمت سر پل ام البابی کردیم ایکاش می شد می نوشتم چه اتفاقاتی در مسیر افتاد فقط یه جمله بگم بارها خواستم از لحظه ای که قایقمون به خشکی رسید تا لحظه رسیدن به سر پل ام البابی رو بنویسم نتونستم ، به فاصله 4 تا 5 متر یه سنگر و داخل هر سنگر حدود ده عراقی آماده پذیرایی بودند،قایق های بعدی هم یکی یکی وارد جزیره می شدند اما اونها هم مثه ما تعدای اندکی زنده مانده بودند شاید حدود بیست نفری شدیم و با عراقی ها درگیر شدیم ،خیلی مقاومت می کردند و معلوم بود که جوخه های اعدام پشت سر اونها براشون چاره ای نگذاشته ،تعدادی از بچه ها خودشون رو از داخل نیزارها به پشت عراقی ها رسونده و با یک یورش مقاومت عراقی ها رو شکستند تعدادی از عراقی ها کشته و زخمی و تعدادی هم به داخل نیزارها متواری شدند ،مسیر حرکت ما به جلو و مسیر بچه های که عراقی ها رو دور زده بودند به سمت عقب بود ،تاریکی شب،وجود نیروهای عراقی ،و تیر اندازیهای پراکنده و وجود بچه های که با قایق های بعدی به صورت پراکنده وارد جزیره می شدند ،شرایط رو بسیار خطرناک کرده بود هر لحظه احتمال داشت خودمون با هم درگیر بشیم و یا عراقی ها از این شرایط استفاده کرده و ما رو غافلگیر کنند ،خیلی با احتیاط حرکت می کردیم ،در تاریکی به هرکس می رسیدیم اول با کلی داد و بیداد همدیگر رو صدا می کردیم و بعد به هم نزدیک می شدیم و این برای عراقی ها خیلی خوب شده بود و راحت فرار می کردند یا اینکه یه سمت ما شلیک می کردند .بگذریم !!!

اتفاقی افتاد که هیچ وقت فراموش نمی کنم.دیدم 3 نفر دارند به ما نزدیک می شند به اونها ایست دادیم توقف کردند و بلند بلند ما رو صدا می کردند و حتی یکی از اونها من رو به اسم صدا کرد، فریاد می زدند ما ایرانی هستیم ،مطمئن شدیم که بچه های خودمونند اجازه دادیم بیان جلو ،خیلی به ما نزدیک شده بودند ،از بچه ای گردان خودمون بودند حدود 10 متر کمتر با ما فاصله داشتند که از داخل نیزار صدای رگبار بلند شد ،و جلوی چشمان ما این سه عزیز به خاک و خون کشیده شدند و ما بلافاصله به سمت نیزارها یورش بردیم ،شهادت مظلومانه این سه نفر ما رو متوجه دامی که عراقی ها برای ما گذاشته بودند کرد، اگه شهادت این سه نفر نبود این نقطه محل قتل العام ما بود و هیچیک از ما به زنده نمی ماندیم .

                                            ************************************************

ترکش پست:

*ای خدا فردای قیامت من جواب این بچه های رو چی بدم ،خیلی شرمنده ام .
*دوستان چیکار کنم بتونم زندگی کنم ،یه زندگی عادی ،مثه خیلی ها ،به خدا نمی تونم ،نمی تونم.
*ای خدا دلتنگشونم ،دلتنگشون ،کجا برم داد بزنم ،به کی بگم ،...............!

*ای کریم بنده نواز ما هم دل داریم .

  



[ سه شنبه 87/3/7 ] [ 11:42 صبح ] [ محمد احمدیان ]

نظر